خوابگاه

مسعود مسعود مسعود · 1400/04/05 16:44 · خواندن 2 دقیقه

دو دوست صمیمی سارا و مهتا در یک اتاق خوابگاه دانشکده زندگی می کنند. مهتا برای رفتن به مهمانی بیرون می رود در حالی که سارا برای مطالعه امتحانات میان ترم در اتاق می ماند. وقتی مهتا از مهمانی برمی گردد ، چراغ ها همه خاموش هستند.به خاطر بیدار نشدن دوستش چراغ ها را روشن نمی کند.

صبح زود ، مهتا سعی می کند تا سارا را بیدار کند تا در مورد امتحانات صحبت کنند. وقتی سارا هیچ پاسخی نمی دهد ، مهتا با تردید سعی میکند را از خواب بیدار کند. از دیدن کشف صورت سیاه و کبود شده او وحشت زده می شود و در شوک زده روی زمین می افتد. میز مطالعه بهم ریخته سارا را و نگاهش به یادداشتی روی دیوار میخورد: "آیا خوشحال نیستی که چراغ ها را روشن نکردی؟" .